میکده

یادمان ذاکر اهل بیت کربلایی سیدسجاد مشهدسری

میکده

یادمان ذاکر اهل بیت کربلایی سیدسجاد مشهدسری

نگاه سر مردم بود و آتش...

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۱۱ ب.ظ

 

 

نگاه سرد مردم بود و آتش

صدا بین صدا گم بودو آتش

بجای تسلیت با دسته گل

هجوم قوم هیزم بودو آتش

مگو در شعله ور بود    مگو خون بر جگر بود

بگو از آن زمانی        که زهرا پشت در بود

خدایا جان زهرا در خطر بود

 

گل یاس و هجوم لشکر خار

ویا انسیة الحوراو اشرار

نبودی پشت در تا که بدانی

چه با پهلو نموده درب و دیوار

بخون دریا نشسته                 گل از ساقه شکسته

علی را می برند از                  کنارش دست بسته

به دنبالش روان بانوی خسته

 

مدینه عرصه نامردمان بود

رسن بر گردن یک پهلوان بود

پریشان پدر گریان مادر

نگاه بیگناه کودکان بود

بلا بود و غم و درد        یهودی گریه می کرد

علی با یار خود گفت        بیا و خانه برگرد

 



ایام شهادت بی بی دوعالم حضرت صدیقه طاهره زهرای مرضیه سلام الل علیها رو به شما تسلیت و تعزیت عرض می کنم

 

 
  • سیدمهدی :.

بذکره تطمئن قلوب

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۱۳ ق.ظ

 حتی فلاسفه غربی هم معتقدند که انسان نامتناهیه

ظرفیت وجودی انسان محدود نیست

برای همین هیچ چیز مادی انسان رو بطور کامل ارضا و اغنا نمیکنه

ثروت ، شهوت ، قدرت محبوبیت، شهرت و....

وقتی ظرفی نامتناهی و نامحدوده، باید از نامتناهی پر بشه

جواب یک کلمه ست

خدا

خدا....

خدا........

  • سیدمهدی :.


برای پیداکردن کد یا شهرموردنظر خود کلیدهای Ctrl و F را بر روی کیبورد تان بطور همزمان بزنید و کد یا شهر موردنظرتان را در آن تایپ کرده و Enter را بزنید تا در صفحه جستجو شود.

اگه به دردتون خورد خواهشا نظر بذارید...یه صلوات هم خرجشه

  • سیدمهدی :.

کیمیایی که مرحوم نخودکی به امام هدیه کرد

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۲ ق.ظ

سالک الی الله مرحوم حاج حسنعلی نخودکی  اعلی الله مقامه


در سفری که امام خمینی(ره) برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند در صحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می‌شوند. امام امت (ره) که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می شمارد و به ایشان می‌گوید با شما سخنی دارم.حاج حسنعلی نخودکی می‌گوید:

من در حال انجام اعمال هستم، شما در بقعه حر عاملی (ره) بمانید من خودم پیش شما می‌آیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی می‌آید و می‌گوید چه کار دارید؟

 امام (ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا (علیه‌السلام) کرد و گفت: تو را به این امام رضا، اگر(علم) کیمیا داری به ما هم بده؟

 حاج حسنعلی نخودکی انکار به داشتن علم (کیمیا) نکرد بلکه به امام (ره) فرمودند:اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول می‌دهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جایی به کار نبرید؟

امام خمینی (ره) که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان می‌بارید، سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند: نه نمی‌توانم چنین قولی به شما بدهم.

  • سیدمهدی :.

ماجرای دهه ی محسنیه!! و تحریف سخنان و حمله به شخصیت استاد رحیمپور ازغدی  :

  

  در حالی که قرنهاست روز شهادت بعضی از ائمه مانند حضرت امام علی النقی و امام محمد باقر علیهم السلام با بی خبری و بی اعتنایی بسیاری از شیعیان پر ادعا به شخصیت و عظمت آن حضرات سپری میشودحدودا 10سال پیش گروهک فتنه انگیز انجمن حجتیه با کمک فتنه انگیزان داخلی و فرقه ی تکفیری لاعنیه «شیرازی» که به بریتانیا متصل می باشند بدعتی را به اسم ایام دهه ی محسنیه! (مثل دهه عاشورا) تبلیغ کرده و شروع به گرفتن مراسم و هیئات سازی در بعضی از نقاط کشور مثل تهران و قم ومشهد واصفهان و....کردند این در حالی است که ایامی به اسم محسنیه تا پیش از این هیچگونه سابقه ای در شیعه وعلمای شیعه نداشته است. هدف این انجمن اختلاف انگیز و طرفدارانش فحاشی به خلفا به اسم عزاداری برای محسن ابن علی علیه‌السلام وسپس انتشار فیلم این مراسم در مناطق سنی نشین کشور بوده و هست. اشاره تیزبینانه استاد رحیم پور ازغدی به ایام محسنیه و درست کردن ایامهای دیگر که قبل از این هیچ سابقه ای در جریان شیعه و علمای شیعه نداشته اشاره ای دقیق بود که پس از این افشاگری همانطور که انتظار می رفت طرفداران این انجمن منحرف به اسم دفاع از عزاداری و واکنش در برابر توهین به عزای اهل بیت! سعی در انحراف اذهان مردم کردنده و ایشان را به کفر و وهابیت و مقام معظم رهبری را به خاطر داشتن مشاوری مثل ایشان حداقل به نادانی متهم کردند!

                  "خط خطی:"  

 

   شیاطین خوب فهمیده اند که فقط با نام اهل بیت میشود به جنگ مرام و کلام اهل بیت رفت

اینها خوب فهمیده اند که فقط با نام خدا و توحید میشود خانه ی توحید و وحدت را نابود کرد

این صهیونیستها خوب فهمیده اند که فقط با اسم عزاداری میشود عزاداری حقیقی را متوقف کرد اینها خوب فهمیده اند که فقط اسلام آمریکایی است که از پس اسلام ناب محمدی صلوات الله علیه و آله و سلم بر می آید

    اینها خوب فهمیده اند کهباید با نام دفاع از ایران باستان به جنگ اعتقادات و فرهنگ و در نهایت موجودیت مردم ایران امروز بروند

      خوب فهمیده اند که فقط با روحانی میشود روحانیت را متوقف کرد

      خوب فهمیده اند فقط مراجع قلابی میتوانند شیخ فضل الله نوری را برسر دار ببرند و حکم به کفر مراجع بدهند همانگونه که خمینی را بهجت را خامنه ای و مکارم و  صدر را تکفیر کردند

اینها از امویان درس گرفته اند که برای تکفیر حسین به شریح قاضی که قاضی القضات علی بوده نیاز دارند

اینها از ماجرای مردم کوفه آموخته اند که برای کشتن حسین باید کوفه را بر علیه امامش بشورانند که عبیدالله ابن زیاد از شام سپاه نیاورده بود و از همان شیعیان ناقص العقل و ناقص الدین کوفه استفاده کرد که حسین را دعوت کرده بودند

بله شیطان سالهاست از اسلام بر علیه اسلام از مردم بر علیه مردم از شور بر علیه شعور و از انسان بر علیه انسان استفاده میکند

خرافات را به نام دین ترویج میکند و دین را برای بی دینها خرافات نشان میدهد،

و این جدی ترین وظیفه انسانهای آگاه است که با عنایت و خواست خدا جلوی تکرار فاجعه ها را بگیرند

 

والسلام علیکم و رحمة الله

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 پس از خط خطی"

 هر گونه کپی و بازنشر وظیفه اخلاقی و دینی بوده و اجر اخروی دارد

  • سیدمهدی :.

کربلا: یک درس

شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۳۲ ب.ظ


کربلا یک درس داشته باشد آن اینست:
بخواهی به اسم اعتدال با دلخوشی به وعده شیطان بین حق و باطل راه بروی هم قاتل امامت میشوی و هم ذره ای از گندم ملک ری نخواهی چشید!
پ.ن:عمر بن سعد تا قبل از عاشورا میگفت به کربلا میروم و حسین بن علی را از آمدن به کوفه منصرف میکنم. هم جان او را حفظ میکنم ، هم ملک ری را به چنگ می آورم ، معامله برد-برد!
نه این شد و نه آن..... باخت-باخت

  • سیدمهدی :.

زامبی ها همان مسلمانان هستند

چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۲۳ ب.ظ
  • سیدمهدی :.

داستان ما و کدخدایی که نمی‌خواست فرفره بسازیم

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۱۴ ب.ظ

ما فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید می‌شود، می‌توانید
از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید
خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کرده‌اند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوه‌اش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی.
(
بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش میرآب گفته: «این اول کارشان است. فردا همین فرفره می‌شود روروک و پس فردا چرخ چاه.» بیشتر موتورپمپ‌های آب ده، مال کدخدا بود.)
عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته. فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچه‌های کدخدا. که خیالشان راحت باشد از نبودن فرفره.
رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمد گفت: «خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس می‌گیری.» عمو محمد مرد این حرفها نبود. همه‌مان می‌دانستیم. بابابزرگ گفت: «بروید و قفل گنجه را بشکنید.» عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!» گفتیم: «نه عمو جان! خودتان که می‌دانید، خودمان ساختیم!» گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!» گفت: «بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد. صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما، قفل گنجه را شکستیم و بهترش را ساختیم.
بچه‌های کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت. داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمینهای همه‌مان ببندد. کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب می‌آوردند سر زمین. که کشتمان از بی‌آبی نسوزد. مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد. مجید به تلافی‌اش، روروک ساخت. کدخدا گفت که گندم و تخم‌مرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند. صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایه‌ها شروع شد. عمو حسن جمعمان کرد و گفت: «این جور نمی‌شود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود. گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخم‌مرغمان را بخرند و هم کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمی‌ماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست
بچه‌های کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخدا قرار و مدار بگذارد. دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره. مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست. باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما می‌ترسید نه دیروز فرفره و روروک ساختن‌مان.» بابابزرگ لبخند زد.
عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجار می‌رفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا می‌گفت. ما می‌شنیدیم و بهش «خدا قوت» می‌گفتیم.

بچه‌ها داشتند بالای پشت بام یواشکی چرخ چاه می‌ساختند.

انرژی هسته ای

  • سیدمهدی :.